Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «فارس»
2024-04-29@00:09:22 GMT

اینجا خانه ما| وقتی مامان بچه‌ها رفته حج!

تاریخ انتشار: ۲ تیر ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۰۵۲۳۸۲

اینجا خانه ما| وقتی مامان بچه‌ها رفته حج!

گروه زندگی: این، روایت جریان زندگی است. زندگی، در خانه ما!

سه مهمان کوچکی که منتظرشان بودیم، پشت در بودند.
- بفرمایین، خوش اومدین!
محمدرضا، علیرضا و حسنا بچه‌های دوست قدیمی و صمیمی‌ام بودند که به حج مشرف شده و قرار گذاشته‌ایم دوشنبه‌ها به خانه ما بیایند. 
پیش از آمدنشان، فکر کردم «خانه را جارو کنم؟» دیدم اگر جارو کنم، یا باید از کثیفی مجددش حرص بخورم، یا با تذکرها و تمهیدات مدامم، آزادی عمل‌شان را محدود کنم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

بچه‌ها هم که توقع ندارند در لحظه ورودشان، هیچ آشغالی کف زمین نباشد. «پس بگذار امروز به هر شش تایشان خوش بگذرد». «اسباب‌بازی‌ها را جمع کنم؟» وقتی قرار است چند برابر این حجم از اسباب‌بازی خیلی زود در همه اطراف و اکناف پخش شود، جمع کردن قبلی‌ها، کار بیهوده‌ای است.
بچه‌ها آمدند تو و بی‌هیچ احوالپرسی و مقدمه‌ای، حسنا رفت سوار موتور گوشه اتاق شد. محمدرضا هم نشست کنار سجاد سر جعبه لگوها. علی با دیدن علیرضا گفت:
- سلام. خب! چه بازی کنیم؟!
او هم جواب داد:
- سلام. بازی کارتی چی داری؟
کسی از کسی نپرسید «حالت چطور است؟» هیچ صحبتی درباره گرمای هوا، اوضاع اقتصادی، حمله پلیس آلبانی به مقر منافقین و ... ردوبدل نشد. حتی بچه‌های من از آنها نپرسیدند «پس مامان بابات کجان؟» بچه‌ها با هم یک کار مهم دارند و آن هم بازی است، همین و بس! پس بی هیچ آداب و ترتیب و مقدمه‌چینی، می‌روند سر اصل مطلب.
زهرا هنوز خواب بود. در اتاق‌مان را بستم تا با سروصدا بیدار نشود و چنگ اندازی به بازی‌های بقیه را، دیرتر کلید بزند! 
پسرهای من هنوز صبحانه نخورده بودند. می‌دانستم که پیشنهاد نشستن سر سفره صبحانه، قطعا مردود است. مقداد که آن روز دیرتر به محل کارش می‌رفت گفت:
- بسپرش به من!
نصف بربری تازه صبحانه را برداشت و رفت سمت بچه‌ها.
- کی نون می‌خواد؟
صدای «من! من!» در خانه پیچید. همه نان میخواستند، نان خالی! حتی کسی تقاضای پنیر یا هر چاشنی مکمل دیگری را هم نکرد. مقداد تکه تکه از نان کند و به هرکس یک تکه داد. به سلامتی و خوشی صبحانه سالم‌شان را میل کردند!

بچه‌ها بی‌وقفه بازی می‌کردند. بازی که استراحت لازم ندارد! چند دقیقه همه دریانورد بودند و در بین امواج مهیب دریای طوفان‌زده، با دزدهای دریایی فرضی می‌جنگیدند! چند دقیقه بعد پنج تا ببر بودند در یک گله ببر بومی جنگل‌های شمال. بازی با اسباب‌بازی‌ها هم که جای خود را داشت.
جالب بود که علی هشت ساله من، که در حالت عادی خودش عامل بی‌نظمی و آشفتگی است و نیازمند تذکر برای جمع کردن اسباب‌بازی‌ها، حالا احساس می‌کرد که مسئول نظم و آراستگی خانه است و به بچه‌ها هشدار می‌داد که قبل از وسط آوردن اسباب‌بازی بعدی، قبلی را جمع و جور کنند و سرجایش بگذارند. هرچند طفلکم خیلی زیردست‌های وظیفه شناسی نداشت و یکی در میان از زیر کار درمی‌رفتند!
من که در ابتدا گمان می‌کردم مهمان دارم و باید کل امروز وقتم را به بچه‌‌ها اختصاص دهم، در عمل دیدم که هیچ کس با من کاری ندارد و باید برنامه‌ای برای اوقات فراغت خودم دست و پا کنم!
گوشی را برداشتم و از خاله مقداد که چند وقتی است معده‌درد دارد و دنبال دارو و درمان است، احوالی پرسیدم. بعد کتابخانه را گردگیری کردم. بعد هم نشستم و کتابی را که این روزها در دست خواندن دارم، ادامه دادم. و البته در همه این لحظات، نیم‌نگاهی به بچه‌ها داشتم و گهگاه به بهانه‌ای، سری به اتاق می‌زدم. مخصوصا اگر صدای شان کم می‌شد. سکوت بچه‌ها، آژیر خطر است برای پدر مادرها!
صدای گریه زهرا که بلند شد، دویدم به اتاق و بغلش کردم و آمدم بیرون. از دیدن شور و هیاهویی که در خانه برقرار بود، فوری ساکت شد، تقاضای شیر نکرد و تماشاگر هیجان بچه‌ها شد. آنقدر هم سوژه برای بازدید داشت که وقتی تلپ تلپ چهار دست و پا، خودش را به بازی دو نفر می‌رساند و آنها دورش می‌کردند تا بازی‌شان را خراب نکند، اصلا بهش برنخورَد و فوری راهش را کج کند به سمت رویدادی که در گوشه دیگر خانه در حال انجام بود. 
مشغول آشپزی برای ناهار بودم که با صدای جیغ حسنا، زود خودم را به اتاق رساندم. بین حسنا و سجاد چهارساله من، دعوا بر سر یک اسباب‌بازی در گرفته بود. سجاد مرام و معرفت به خرج داده بود و بعد از کمی کشمکش، هلیکوپتر را تسلیم حسنای سه سال و نیمه کرده بود، اما گریه و زاری هنوز ادامه داشت. سعی کردم حسنا را آرام کنم، اما نتوانستم. برادرش را صدا زدم.


بچه ها فقط یک کار مهم در زندگی دارند، آن هم بازی!

 

- آقا علیرضا! بیا ببین میتونی حسنا رو آروم کنی؟
علیرضا که همسن علی من است، آمد سراغ خواهرش. من از اتاق بیرون رفتم تا خودشان کار را پیش ببرند. نمی‌دانم چه گفت یا چه کرد که فوری گریه حسنا فروکش کرد و صدای بازی بچه‌ها، به روال قبل بازگشت.
هیچ فکر نمی‌کردم علیرضا، که در ذهن من پسربچه کلاس دومی بازیگوشی بود، این طور خوب از پس مدیریت خواهر و برادرش بربیاید. قبل‌ترها که با مامانشان به خانه ما می‌آمدند، پیش می‌آمد که حسنا مدتی طولانی برای بهانه‌ای کوچک گریه کند و کسی از پس آرام کردنش برنیاید. اما حالا مامانش نبود و این داداش بزرگه بود که خیلی سریع، او را آرام کرده بود. 
یک بار دیگر از ذهنم گذشت که ما معمولا بچه‌ها و توانمندی‌هایشان را دست کم می‌گیریم. باورمان نمی‌شود که می‌توانند از پس مسئولیت‌ها بربیایند. آنها را کوچک و کم‌مهارت می‌بینیم و برای رشد مهارت هایشان، نه آموزشی به آنها می‌دهیم و نه فرصت آزمون و خطا برایشان فراهم می‌کنیم. اما امروز می‌دیدم که یک پسر بچه هشت ساله، چطور حدود ده ساعت، خواهر و برادرش را اداره کرد و همان بچه‌های کوچکتر هم، چه قابلیت‌هایی از خودشان نشان دادند. بیراه نیست که بعضی مادربزرگ‌ها می‌گویند ما فقط بچه اولمان را تر و خشک کردیم. بعدی‌ها را او بزرگ کرد! هرچند حتما اندکی اغراق در این جمله وجود دارد.
رفتم سراغ یخچال و یک بشقاب میوه شستم و گذاشتم وسط اتاق بچه‌ها. امید چندانی به خورده شدنشان نداشتم. چند روز بود که بچه‌های خودم آنها را می‌دیدند و رغبتی نشان نمی‌دادند. آنقدر توی بشقاب‌شان می‌ماند تا دوباره برگردند به یخچال.
چند لحظه بعد سجاد آمد سراغم.
- مامان، بازم میوه بیار.
سرک کشیدم و دیدم بشقاب خالی شده است. جل‌الخالق! دوباره میوه شستم و چند لحظه بعد دوباره سجاد و محمدرضا آمدند و گفتند بشقاب خالی است. این دفعه که بشقاب را پر کردم و بعد از چند دقیقه علی آمد و باز هم میوه خواست، سبد خالی را نشانش دادم و گفتم: «تموم شد! دیگه نداریم!» واقعا که حضور بچه‌ها در کنار هم‌سالانشان چه معجزه‌ها که نمی‌کند!
دوستم به حج واجب مشرف شده و من خوشحالم که هفته‌ای یک روز میزبان بچه‌هایش باشم. هرچند سارای یک ساله‌اش به مهمانی ما نمی‌آید و پیش مادربزرگش می‌ماند. چقدر خوشبختند این بچه‌ها، که مادرشان در جوانی توفیق حج پیدا کرده و حتما نوری که او با خودش از سرزمین وحی می‌آورد، برای همیشه به زندگی خانواده‌اش خواهد تابید.

پایان پیام/

منبع: فارس

کلیدواژه: حج تمتع خانواده شاد فرزندپروری مسئولیت پذیری کودکان اسباب بازی خانه ما بازی ها بچه ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۰۵۲۳۸۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

خوردن چهارگل هیج جا خوب نیست و ناراحتم می‌کند

به گزارش خبرنگار مهر، اوسمار ویه را پس از بازی برابر آلومینیوم اراک که با ناکامی سرخپوشان در جام حذفی همراه بود، اظهار داشت: این بازی از نظر احساسی و فیزیکی برای ما سخت و سنگین شد. در این مسابقه ما نتوانستیم بازی همیشگی خودمان را انجام دهیم. آلومینیوم اما توانست با یک ریتم ثابت بازی کند. ما باید سعی کنیم اشتباهات را برطرف کنیم، چون لیگ را در پیش داریم و بازی‌ها سخت است.

وی در پاسخ به سؤالی درباره دلایل تعویض بازیکنانی مانند ترابی، سروش رفیعی و عبدالکریم حسن عنوان داشت: بعضی وقت‌ها باید تعویض‌هایی انجام دهیم که بازیکنان حس رقابت بیشتری داشته باشند. شما دیدید آلومینیوم با بازیکنانی که داشت خوب بازی کرد. ما با تعویض‌ها توانستیم در وقت اضافه دو گل بزنیم و دوباره جلو بیفتیم؛ مشکل ما در بخش هجومی نبود، در بخش دفاعی بود. در بازی حذفی شما نمی‌توانید یک گل در دقیقه ۹۵ و یک گل در دقیقه ۱۲۲ بخورید.

سرمربی پرسپولیس تصریح کرد: در بازی لیگ هم که یک بر صفر اینجا شکست خوردیم گفتم که بازی با آلومینیوم اینجا سخت است. در این بازی نسبت به بازی لیگ متفاوت بودیم. فرق ما با بازی قبلی این بود که می‌دانستیم چه کاری باید انجام دهیم. حتی وقتی گل اول را خوردیم در نیمه دوم شانس دو به یک داشتیم و اگر گل را می‌زدیم شاید بازی تمام شده بود. ما باید بیشتر تلاش کنیم، چون سال دیگر هم ما اینجا بازی داریم و باید مشکل را برطرف کنیم.

پرسپولیس بعد از سال‌ها در یک بازی، ۴ گل دریافت کرد. اوسمار در واکنش به طرح این موضوع از سوی خبرنگاران، توضیح داد: چهار گل خوردن نه تنها در ایران، بلکه کلاً در فوتبال خوب نیست و ناراحتم می‌کند. بعد از چند بازی که گل نخوردیم به نظرم دریافت چهار گل، اصلا خوب نیست.

کد خبر 6089399

دیگر خبرها

  • ما مجرم زاده می‌شویم
  • بعد از رفتن کین، مجبور شدم مثل اردک بنشینم!
  • وقتی «خانه خدا» سینماها را شلوغ کرد
  • «حسنا و ملکه‌های رنگی» به کتابفروشی‌ها آمدند
  • وقتی مقتول دستور بخشش قاتلش را داد!
  • خوردن چهارگل هیج جا خوب نیست و ناراحتم می‌کند
  • مامان بگو برای دین و کشور رفتم؛ دست راست اسلحه و دست دیگرم کتاب
  • اوسمار مقصر حذف پرسپولیس را اعلام کرد
  • کینه مرگبار کارگر قهوه خانه | کارگر جوان اخراج شد و وقتی فهمید فرد دیگری جای او استخدام شده ....
  • وقتی می گوئیم چیدمان هوشمندانه داخل خانه دقیقا منظورمان این است!(+تصاویر)